ائل‌آی خانمائل‌آی خانم، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
سویل‌آی خانمسویل‌آی خانم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
ایشیل‌آیایشیل‌آی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

یه آسمون با سه تا ماه

ائل‌آی مظلوم من !

وقتی ائل‌آی من سه سالش بود، یه بعدازظهری، منزل یکی از آشنایان برای روضه دعوت بودیم. (ایشون هر روز چهارم ماه قمری توی منزلشون جلسه‌ی روضه داشت.) بعد از نهار، ائل‌آی شیطونی‌ش گل کرد و نخوابید. و بعدش هم ما رفتیم منزل اون آشنا. مراسم روضه از ساعت چهار بود تا حدود ساعت پنج و نیم. البته ائل‌آی من هر جا که می‌رفتیم، مثل خانما می‌نشست و اصلاً شلوغی و اذیت نداشت. باز اونجا هم هرکاریش کردم نخوابید. حدود چند دقیقه به شیش مونده من و ائل‌آی م از خونه‌ی اون آشنا بیرون اومدیم و دست ائل‌آی رو گرفتم و پیاده به طرف منزل راه افتادیم (نزدیک بودیم). بعد از حدود هفت ـ هشت دقیقه احساس کر...
5 آبان 1392

شیرین کاری‌های سویل‌آی خانم (12) حاضرجواب یعنی این!

اینم دو تا فیلم دیگه از سویل‌آی کوچوچک ما، که جواب آبجی‌جونمش رو داده. البته هر دوش پشت سر هم گرفته شده و تقریباً تکرار هم‌دیگه‌ان. این فیلم اولی مکالمه‎‌ی ائل‌آی خانم با سویل‌آی خانم اینم فیلم دومی مکالمه‎‌ی ائل‌آی خانم با سویل‌آی خانم ...
29 مهر 1392

شیرین کاری‌های سویل‌آی خانم (11) گریه‌های الکی

یه چندباری وقتی سویل‌آی خانم ما یه کاری می‌کرد که لازم بود باهاش برخورد (!) بشه، (مثلاً وقتی موهای آبجی‌جونمش یا من رو می‌کشید یا مثلاً وقتی مداد آبجی‌جونمش رو برمی‌داشت و من می‌خواستم ناراحتیم رو از این موضوع بهش بفهمونم) با دستام صورتم رو می‌پوشوندم و براش الکی گریه می‌کردم تا بفهمه که من ناراحتم! حالا یاد گرفته و برای هر چیزی که می‌خواد و ما بهش نمی‌دیم، دستاش رو می‌گیره جلوی چشماش و الکی صدای گریه درمی‌آره و بعدش با شیطنتی که توی چشماشه، تو روی ما می‌خنده. اینم فیلم گریه کردن الکی سویل‌آی خانم ...
29 مهر 1392

شیرین‌کاری‌های سویل‌آی خانم (10) بای بای

سویل‌آی خانم شیطون بلای ما وقتی حوصله‌ش سر می‌ره، هوس بیرون رفتن می‌کنه و می‌ره تاتا (کفش) هاشو ورمی‌داره، بعدش بوس می‌اندازه و می‌ره دم در می‌ایسته و با تکون دادن دستاش و گفتن «  نای  نای   » با ما خداحافظی می‌کنه. وقتی هم که ازش می‌پرسیم کجا می‌خوای بری، جواب می‎ده « دَدَر » ولی خُب معمولاً جایی نمی‌تونه بره مگر این‌که خودمون هم بخواهیم بریم بیرون. اینم فیلم بای بای کردن سویل‌آی شیرین زبون ما ...
29 مهر 1392

ائل‌آی شوخ طبع من !

 یادش به خیر!  نمی‌دونم قصّه‌ی  چغندر پُر برکت رو یادتون می‌آد یا نه. همون قصّه‌ای که پیرمرد و پیرزن و نوه‌هاش به زور و با سختی اون چغندر بزرگ رو از زیر خاک بیرون آوردن :  " چغندرک . . . آی شیرینک . . . آی عسلک . . . بیا بیا . . . بیرون بیا . . . از دل خاک بیرون بیا . . . با این تکون . . . با اون تکون . . . "  این قصّه توی صفحه 13 و 14 کتاب فارسی دوم دبستان اومده. با ائل‌آی داشتیم درس چغندر پُر برکت رو می‌خوندیم. بعد از خوندن روی درس نوبت رسید به قسمت سؤالات درس. اولین سؤال این بود :   1. پیرمرد و نوه‌هایش چگونه توانستند ...
25 مهر 1392

ائل‌آی حساس من

وقتی ائل‌آی کوچیک‌تر بود، مثلاً دو ـ سه سالش که بود، هر جا که مهمون بودیم، یا اگه مهمون داشتیم، درست وسط بازی کردناش، می‌اومد و می‌نشست روی مبل و منتظر می‌شد تا براش پیش‌دستی بذارن و ازش پذیرایی کنن. و اگر میزبان فراموش می‌کرد که از ائل‌آی خانم ما پذیرایی کنه، بهش بر می‌خورد و ناراحت می‌شد! ...
23 مهر 1392

بابای ائل‌آی !

روز جمعه مهمان داشتیم. زن‌داداشم با دخترش دینا ، که دو ماه و بیست روز از سویل‌آی ما بزرگتره، قرار بود برای نهار بیان. (ناگفته نماند که ما تازه منزل رو عوض کردیم و اکثر فامیل آدرس ما رو نمی‌شناسن) زن‌داداشم توی آسانسور دو تا از بچّه‌های همسایه‌ها رو دیده بود و پرسیده بود که خونه‌ی ائل‌آی اینا رو می‌شناسین؟ بچّه‌ها گفته بودن: « همونی که باباش سبیل داره ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! ؟ ! »   باباشون از خودشون معروفتره! ...
22 مهر 1392

ائل‌آی عاقل من

وقتی ائل‌آی عزیزم چهار سالش بود، یه مدت به خواست یکی از دوستام تدریس خصوصی می‌کردم؛ شاید حدود یک سال. و چون ائل‌آی کوچیک بود، کار تدریس رو تو خونه‌ی خودمون انجام می‌دادم. تو یکی از همین کلاس‌ها که دو تا شاگرد با هم داشتم، قبل از این‌که دخترا بیان، به ائل‌آی گوشزد کردم که یه وقت نکنه مثل دفعه قبل، از تو اتاق بیایی بیرون و حواس منو پرت کنی. (آخه جلسه قبلش هی منو صدا کرده بود و آب خواسته بود، یا خواسته بود که دستشویی بره، یا میوه یا خوراکی خواسته بود، یا حوصله‌ش سر رفته بود، یا . . . ) خلاصه حسابی بهش سپردم که قبل اومدن اونا آب بخوره، دستشویی بره، براش خوراکی و کتاب قصه هم گذاشتم توی ا...
11 مهر 1392

شیرین کاری‌های سویل‌آی کوچولوی من (9)

از وقتی برگشتیم تهران، سویل‌آی خانم عصرها که باباش از سر کار می‌آد خونه، می‌ره شلوارک لی‌شو می‌آره می‌ده دست باباش، بعد با لحن مخصوص به خودش می‌گه: « بــــــابــــــــا . . . دَ دَ ». بابا هم با خوشحالی حاضرش می‌کنه و می‌برتشون دَدَر! ...
10 مهر 1392