ائل‌آی خانمائل‌آی خانم، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
سویل‌آی خانمسویل‌آی خانم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
ایشیل‌آیایشیل‌آی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

یه آسمون با سه تا ماه

ستاره‌ی سویل‌آی خانم ;)

هفته پیش که دندون سویل‌آی خانم درد می‌کرد، مجبور شدیم که ببریمش دندون‌پزشکی، تا خانم دکتر روی دندونش ستاره بکاره. البته توی عکس زیر، در اثر داروی بی‌حسی و خستگی رفت و آمد، سویل‌آی خانم کوچولوی من، یه کمی بی‌حال و خواب‌آلوئه. ولی با این حال لبخند روی لباشه.     توضیح کوچولو این‌که: برای این‌که سویل‌آی خانم ما از دندون‌پزشکی استقبال کنه و نترسه، بهش گفتیم که قراره که خانم دکتر روی دندونت ستاره بکاره. اون ستاره در واقع یه روکش فلزیه      هرچند که سویل‌آی خانم از اول تا آخرش جیغ زد. ...
28 تير 1394

شیرین‌زبونی‌های سویل‌آی خانم (14)

توی آشپزخونه مشغول شستن ظرف‌ها بودم که همسرم اومد توی آشپزخونه تا سؤالی از من بپرسه. داشتیم صحبت می‌کردیم که سر و کله‌ی سویل‌آی خانم پیدا شد و با لحن باتحکمی گفت: «مامان! خودتو تو بغل بابا لوس نکن»          ...
28 تير 1394

ائل‌آیِ مهربون من!

ائل‌آی خانم وقتی سه ـ چهار ساله بود، هر وقت که با هم‌دیگه بیرون یا توی مترو بودیم و از این خانم‌های دستفروشی که جوراب مردونه می‌فروختن می‌دید، یاد باباش می‌افتاد و فوراً به من می‌گفت: «مامان! می‌شه واسه تولد بابا جوراب بخرم؟؟؟؟؟» و بدون این‌که منتظر جواب من باشه، دو سه تا رنگ جوراب  ( ناگفته نَمونه که باباش فقط جوراب مشکی می‌پوشه) انتخاب می‌کرد و می‌خریدیم چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 21:00 ...
7 اسفند 1392

ائل‌آیِ شیرین زبون من! (1)

وقتی ائل‌آی خانم سه ـ چهار سالش بود، به ماشین شاسّی بلند می‌گفت: «شاستین بلند» و ماشین شاستین بلند هم خیلی دوست داشت. البته دیگرانی که می‌شنیدن فکر می‌کردن می‌گه: «آستین بلند»   ...
30 دی 1392

ائل‌آی دل نازک ِ مهربون من !

ائل‌آی دو تا عروسک گوشتی یک شکل داشت. (یعنی هم‌سایز و هم‌رنگ و حتی لباساشونم مثل هم بود) یکی از این عروسکارو خودم براش خریده بودم و یکی دیگه‌شم مامانم. برای همین هر دو تصادفاً مثل هم از آب دراومده بودن. ائل‌آی اسم یکی‌شونو گذاشته بود بهاره و اسم اون‌یکی رو هم گذاشته بود ستاره . و علاقه‌ی زیادی هم به هردوشون داشت. بعد از مدتی ما حاضر شدیم تا بریم ولایت! به ائل‌آی تأکید کردم که فقط یکی از اون دوتا رو می‌تونه با خودش ببره و خودش از بینشون یکی رو انتخاب کنه. موقعی‌که کاملاً آماده بودیم و می‌خواستیم حرکت کنیم، متوجه مکالمه‌ی ائل‌آی با عروسکاش شدم...
15 دی 1392

خاطرات مهد کودک ائل‌آی بازی‌گوش من! (3)

وقتی ائل‌آی سه سالش بود، به خواست خودش بردمش و توی یه مهدکودک نزدیک منزلمون، ثبت نامش کردم. چون تا توی تلویزیون بچّه‌ها رو می‌دید، می‌گفت: " می‌خوام برم پیش نی‌نی‌ها ، می‌خوام با نی‌نی‌ها بازی کنم." هر روز در کنار خوراکی اصلی‌ش (طبق برنامه‌ی مهد کودک) براش لقمه‌ی نون و پنیر و گردو درست می‌کردم و می‌ذاشتم توی کیفش. یه‌بار خاله الهه مربی مهدشون، وقتی سر ظهر رفته بودم تا ائل‌آی رو برگردونم خونه، به من گفت: "مامان ائل‌آی ! من از طرف مورچه‌های مهد از شما کمال تشکر رو دارم. از این‌که به فکرشونی و هر ر...
15 دی 1392

ائل‌آی بازی‌گوش من! (2)

یکی از بازی‌های ائل‌آی با من، وقتی‌که سه سال یا سه سال و نیمش بود، " مامان بازی " بود. به این ترتیب که می‌اومد و به من می‌گفت: " مامان! می‌آی تو دخترم بشی منم مامانت بشم؟ " و من هم قبول می‌کردم. ولی این بازی از صبح که شروع می‌شد دیگه تا شب که ائل‌آی خوابش بگیره، تمومی نداشت. و جالب بازی اون‌جا بود که تمام کارای روزمرّه‌ش رو هم توی بازی انجام می‌دادیم: مثلاً وقتی تشنه‌ش بود می‌گفت: " دخترم! منو بگیر بغلت تا لیوانمو پُرِ آب کنم! " یا وقتی می‌رفت دستشویی می‌گفت: " دخترم! بیا منو بشور! " یا اگر ت...
27 آذر 1392

ائل‌آی مظلوم من !

وقتی ائل‌آی من سه سالش بود، یه بعدازظهری، منزل یکی از آشنایان برای روضه دعوت بودیم. (ایشون هر روز چهارم ماه قمری توی منزلشون جلسه‌ی روضه داشت.) بعد از نهار، ائل‌آی شیطونی‌ش گل کرد و نخوابید. و بعدش هم ما رفتیم منزل اون آشنا. مراسم روضه از ساعت چهار بود تا حدود ساعت پنج و نیم. البته ائل‌آی من هر جا که می‌رفتیم، مثل خانما می‌نشست و اصلاً شلوغی و اذیت نداشت. باز اونجا هم هرکاریش کردم نخوابید. حدود چند دقیقه به شیش مونده من و ائل‌آی م از خونه‌ی اون آشنا بیرون اومدیم و دست ائل‌آی رو گرفتم و پیاده به طرف منزل راه افتادیم (نزدیک بودیم). بعد از حدود هفت ـ هشت دقیقه احساس کر...
5 آبان 1392
1