شیرینکاریهای سویلآی (2)
یه هلو آوردم براش تا بخوره، یه کمی گازش زد بعد هی تلاش میکرد تا اونو بذاره توی دهن من حتی وقتی که از توی دستش میافتاد زمین! بعد سرشو برا من تکون میداد که یعنی بگو "به به" !!! آخه من خودم هر وقت یه چیزی میذارم توی دهنش سرمو به علامت تشکر و لذت بردن (هردوباهم) تکون میدم و میگم "به به" تا اونم تکرار کنه و یاد بگیره. منظور اونم همین بود که من ازش تشکر کنم !!!!
هلوش افتاد زمین و من دستم رو دراز کردم تا اونو بردارم و بدم بهش . . . یهو دست منو گرفت و با انگشت سبابهی کوچولوش شروع کرد برای من لی لی حوضک خوندن!!! که اونم چند روز پیش از زنعموش یاد گرفته بود هی میگفت: «لی لی لی لی»
دستاشو گرفتم توی دستم و بوسیدمش و بهش آفرین گفتم، از ذوقش دست منو گرفت و تکون داد و گفت:«یا یا یا یا» یعنی داشت دیگه با من دست میداد و یالله میگفت!!!
تمام اینا که نوشتنش ده دقیقه و خوندش لااقل دو سه دقیقه طول میکشه، عرض بیست ثانیه اتفاق افتاد. خدایا شکرت