شیرین زبونیهای سویلآی خانم (12) آوین جون!
کار مهمی داشتم و سویلآی خانم نمیذاشت که به کارم برسم. هی من میفرستادمش پی نخودسیاه و هی سویلآی خانم میرفت و میاومد و حواس منو پرت میکرد.
بار آخری که بالاخره موفق شدم تا راضیش کنم که بذاره تا من کارم رو انجام بدم، بهش گفتم: «الآن برو؛ وقتی من کارم تموم شد، زنگ میزنم تا با آوین جون صحبت کنی.»
چشماش برق زدن و گفت: «مامانش مال تو، آوین مال من»
توضیح اینکه: آوین جون دوست جدید سویلآی خانم ماست و چهل روز ازش کوچکتره.
و توضیح مهمتر اینکه: چون نمیدونستم که منزل هستن یا نه، نمیتونستم بهش قول بدم که به آوین جون میگم بیاد خونهمون یا ما میریم منزل اونا تا سویلآی با آوین بازی کنه، ولی همین قولمو سویلآی خانمم پذیرفت و رفت و خودشو با نقاشی و خطخطی کردن دفترش سرگرم کرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی