سویلآی و عواقب تاتی کردنهاش (1) !!!
«دستم بگرفت و پا به پا کرد تا شیوهی راه رفتن آموخت»
پشت کامپیوتر نشسته بودم و حسابی مشغول بودم که سویلآی چهار دست و پا خودشو رسوند به من. دستش رو گرفت به صندلی و ایستاد و با «دَن دَن دَن . . . و بَم بَم بَم . . . » توجه من رو به خودش جلب کرد. با دو تا دندوناش یه خندهی شیرینی تحویل من داد و دلبری کرد و زُل زد توی چشمام. منم اونو بغلش کردم.
بعد از دو سه دقیقه تصمیم گرفت بره پایین برای همین یه انگشت از هر دستمو گرفت توی دستای کوچولوش و از توی بغلم، سُر خورد و روی زمین ایستاد تا تاتی کنه. اون بیشتر از نیم ساعت بدون وقفه (شونزده ـ هفده دور) توی خونه راه رفت و در تمام مدت هم برای خودش آواز خوند. چند بار هم، هر بار یکی از دستامو ول میکرد و میخواست ببینه که میتونه بدون کمک راه بره یا نه. خلاصه وقتی دست من رو ول کرد، از کمر درد نمیتونستم پشتم رو صاف کنم.
جالبش هم اینجاست که با هیچ اسباب بازیای چیزی هم گول نمیخوره تا ولم کنه. مگر اینکه خودش خسته بشه.
.
.
.
خلاصه اینکه . . . . . بازم سویلآی خانم اومد . . . . پاشم برم به وظیفهی خطیر (!) مادریم عمل کنم و بازم با همدیگه تاتی کنیم. جای همهی دوست داران خالی!!!