ائلآیِ فعّال من !
وقتی ائلآی کوچیک بود، مثلاً دو سالش که بود، موقع کار کردن هی میاومد زیر دست و پای من و وقتی توی آشپزخونه بودم، همهش نگرانش میشدم که نکنه یه وقت یه چیزی بریزم روی سرش، یا نکنه زیر پام بیاد و بیفتم روش، یا . . .
برای همین بهش میگفتم به مامان کمک کن! و ائلآی هم فوراً قبول میکرد. به این ترتیب، زیرسفره رو پهن میکردم روی زمین و سفره رو هم میانداختم روی اون. بعد یهدونه یهدونه بشقاب و قاشق و چنگال و هرچی که لازم بود میدادم دستش و او هم به سرعت میبرد پرت (!) میکرد توی سفره و برمیگشت تا وسیلهی بعدی رو ببره. خوب بچّهم عجله داشت تا به مامانش کمک کنه
البته بد هم نبود وقتی که کارم تموم میشد و میاومدم سر سفره، همه چیز سر سفره بود و من فقط باید غذا و آب و سالاد یا ماست یا هرچی رو که کنارش آماده کرده بودم، میآوردم.
این یکی از بهترین لحظههای ما با همدیگه بود و من همینجا از مامان طهورا که با یادداشت خودش این خاطره رو به من یادآوری کرد، تشکر میکنم.