وقتی ائلآی به دنیا آمد
ائلآی روز چهارشنبه 25 آبان سال 84، ساعت یک و نیم بعدازظهر متولد شد.
فقط خدا میدونه که چقدر خوشحال بودم و بودیم. اون اولین نوهی مامانم اینا بود. از طرف باباش هم اولین نوهی دختر بود. توی فامیل آقای همسر، دختر خیلی کم داشتن. توی نوهها هم که خیلی کمتر. برای همین ائلآی چشم و چراغ همه بود. هم خانواده و فامیل من و هم خانواده و فامیل آقای همسر.
اینم یه عکس از نوزادی ائلآی
بقیهش تو ادامهی مطلبه
ائلآی وقتی به دنیا اومد، چهار کیلو وزن داشت و 53 سانت قد. با اینکه وزنش خوب بود ولی به خاطر اینکه قد بلندی داشت، لاغرتر به نظر میاومد. ماشاءالله الآن هم به نسبت همسن و سالهاش قد بلندتره.
ائلآی تا سه ـ چهار روز نخوابید. روزا یکی دو بار چرت میزد ولی شبا تا میخواستیم چراغارو خاموش کنیم، گریه میکرد. تا صبح زُل میزد به نور لامپ. از روشنایی خوشش اومده بود.
ائلآی وقتی دو روزه بود موقعی که برای عوض کردن پوشکش بازش کرده بودم دستشو انداخت و نافش رو کَند. از نافش یکی دو قطره خون اومد. و من خیلی وحشت کردم. چقدر مادر شدن برای بار اول سخته. هر چقدر هم که دور و وریها دلداری میدادن فایده نداشت. ساعت ده و نیم شب بود و من تنها کاری که تونستم انجام بدم (البته بعد از کلی گریه و زاری) این بود که به دکترش سرکار خانم دکتر قزوینی (متخصص کودکان) زنگ بزنم.
ایشون منو آروم کردن و بهم گفتن که نگران نباشم چون جای ناف داخل شکم نوزاد، همون موقع تولد بسته شده و و جای هیچ نگرانیای نیست. اما اگه هنوز خیالم راحت نشده میتونم ائلآی رو صبح ببرم بیمارستانی که کار میکردن (چون فقط بعدازظهرها توی مطبشون هستن) تا اونو معاینه بکنن.
صبح فردای اون روز ما ائلآی رو بردیم پیش خانم دکتر و ایشون بعد از معاینه گفتن که: «من که گفتم چیزیش نیست. فقط خانم کوچولوی ما عجله داشته زودتر از دست نافش خلاص بشه همین.»
این موضوع بعد از به دنیا اومدن ائلآی، اولین تجربهی گریه و نگرانی مربوط به مادر شدنم بود. که البته نگرانی شیرینی هم بود:
«نگرانی برای اونی که تو همهی داراییش هستی و به جز تو هیچ کس رو نداره. کسی که فقط و فقط مال توست.»