ائلآی افادهای من
تابستون سال 87، وقتی ائلآی سه سال و نیمش بود، یه روز که تو خونهی عمهش مهمون بودیم عطسه کرد و بعدش آبریزش بینی و دستمال لازمش شد.
عمهش جعبه دستمال کاغذی رو گرفت جلوش که برداره که ائلآی عزیز من با لحن مخصوص به خودش دستش رو به علامت "نه" تکون داد و گفت: «میسی عمه من دارم». بعد از توی کیف خودش، دستمال جیبی خوشگلش رو (که خودش انتخاب کرده بود و من براش خریده بودم) درآورد و بینیشو پاک کرد و گفت: «سطل آشغال کجاست؟» بعد هم جلوی چشمای حیرتزدهی بقیه از کارای این قرتی خانوم، دستمالش رو با فیس و افاده انداخت توی سطل.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی