شیرینزبونیهای سویلآی خانم (5)
داشتم پیاز خرد میکردم برای نهار. اشک چشمام سرازیر بود.
سویلآی خانمم اومد توی آشپزخونه. اشکامو با دستای کوچولوش پاک کرد، موهامو نوازش کرد و گفت:
«نازی نازی. اِیّه نکون. من دوستت دارم»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی