ائل‌آی خانمائل‌آی خانم، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
سویل‌آی خانمسویل‌آی خانم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
ایشیل‌آیایشیل‌آی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

یه آسمون با سه تا ماه

سویل‌آی کاشف می‌شود!

سویل‌آی از وقتی تونسته اینور و اونور بره گاهاً که صداش نمی‌آد و ما دنبالش می‌گردیم، از جاهای عجیب و غریبی پیداش می‌کنیم.                          اینم یه نمونه‌ش: البته قبل از این‌که پیداش کنیم، همه جای خونه رو گشتیم. چون سابقه داره که تو تاریکی بره توی اتاق خوابا. توی آشپزخونه و خلاصه همه جا رو گشتیم تا یهو ائل‌آی فریاد کشید که مامان بدو بیا ببین این‌جاست. رفته بود پشت مبل و وقتی دوربین رو دست من دید، این جوری اومد تا اونو از من بگیره: ...
27 خرداد 1392

سویل‌آی و تاتی کردن‌هاش (2) !!!

تا من خواستم یه مطلب دنباله‌دار بنویسم و با شماره شروعش کردم، سویل‌آی خانم راه افتاد. اون دیروز خودش به تنهایی دستشو گرفت به من و بعد بلند شد بعدشم دستش رو ول کرد و با ذوق و خنده‌ی از ته دلی که تحویل می‌داد شروع کرد به قدم برداشتن. البته یکی دو قدم بیشتر نرفت اما دیگه به امید خدا، تلاشش رو برای تنهایی راه رفتن شروع کرد. البته هنوز دو هفته مونده تا یک سالش رو تموم کنه. ...
27 خرداد 1392

سویل‌آی و بازی کردن‌هاش (1)

یه جایی خوندم که بچّه‌ها تو این سن (یعنی یک سالگی)، بزرگی و کوچیکیِ اشیاء رو تشخیص می‌دن و اشیاء کوچیک رو توی ظروف بزرگ می‌اندازن. در همین راستا دیروز صبح سویل‌آی کوچولوی ما بعد از صرف صبحانه، لیوان چایی من رو (که پر بود)‌ برگردوند رو زمین یعنی روی فرش. بعد لیوان رو وایستوند و مکعب سبز ش رو انداخت توی اون. و لیوان رو داد به من و رفت سراغ یه خرابکاری دیگه. (البته سویل‌آیِ ناز نازیِ یازده ماهه‌ی ما، این کار رو چند روز پیش هم با مکعب‌های رنگی‌ش و سبد کوچولویی که برای اونا خریدم امتحان کرده بود ولی خوب این دفعه . . . . ) ...
24 خرداد 1392

سویل‌آی و عواقب تاتی کردن‌هاش (1) !!!

«دستم بگرفت و پا به پا کرد           تا شیوه‌ی راه رفتن آموخت» پشت کامپیوتر نشسته بودم و حسابی مشغول بودم که سویل‌آی چهار دست و پا خودشو رسوند به من. دستش رو گرفت به صندلی و ایستاد و با «دَن دَن دَن . . . و بَم بَم بَم . . . » توجه من رو به خودش جلب کرد. با دو تا دندوناش یه خنده‌ی شیرینی تحویل من داد و دلبری کرد و زُل زد توی چشمام. منم اونو بغلش کردم.    بعد از دو سه دقیقه تصمیم گرفت بره پایین برای همین یه انگشت از هر دستمو گرفت توی دستای کوچولوش و از توی بغلم، سُر خورد و روی زمین ایستاد تا تاتی کنه. اون بیشتر از نیم ساعت بدو...
24 خرداد 1392